جدول جو
جدول جو

معنی کوه بری - جستجوی لغت در جدول جو

کوه بری(بُ)
شغل و عمل کوه بر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کوه بر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

عملی که در آن جام چهل کلید را پر آب می کنند و دعاهایی می خوانند و آن آب را بر سر زن نازا می ریزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثوم بری
تصویر ثوم بری
موسیر، گیاه علفی پایا خودرو و خوراکی شبیه سیر از تیرۀ نعناعیان با گل های سرخ یا بنفش که بلندیش تا ۳۰ سانتی متر می رسد و در طب قدیم برای تقویت معده به کار می رفته، سیر کوهی، سیر صحرایی، سقوردیون، اسقوردیون، اشقردیون، بلبوس، سیر مو
فرهنگ فارسی عمید
(رِ)
کوهی است در سراه. (از حاشیۀ المعرب جوالیقی ص 301) (از ابن درید در کتاب الاشتقاق ص 282). نام کوهی. (آنندراج). کوهی است که سعد بن عدی بدان فرودآمد و از این رو بدان ملقب شد چنانکه در گفتار مؤرج آمده است. (از تاج العروس). کوهی است در بلاد یمن که چنانکه گمان میکنند قبیلۀ ازد، بدان فرود آمد. (از انساب سمعانی). کوهی است به یمن متعلق به قبیلۀ ازد. (از تاج العروس). رجوع به برقۀ بارق شود. یاقوت در معجم البلدان آرد: بارق در قول مؤرج سدوسی کوهی است که سعد بن عدی بن حارثه بن عمرو مزیقیأبن عامر ماءالسمأبن حارثه بن امری ءالقیس بن ثعلبه بن مازن بن الازد بدان فرودآمد و ایشان برادران انصارند و از غسان نیستند که در تهامه یا یمن باشند. (از معجم البلدان ج 2)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان لاهیجان است که 331 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
کوهی است. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
کوهی است از کوههای سلمی. کوه سرخی است از جبال سلمی یکی از دو کوه طی. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نام کوهی است و یوم البشر را بنام یوم الحجاف نیز خوانند. (از مجمع الامثال میدانی). و رجوع به یوم و متن مزبور شود، قشر بیرونی پوست. و قشر درونی را ادمه گویند. (ناظم الاطباء). بیرون پوست. (السامی فی الاسامی). در تداول تشریح چنانکه میرزا علی آرد: بشره مرکب از دو طبقه است یکی سطحی که بشرۀ حقیقی است و دیگری غائر که جسم مخاطی مالپیکی است. بشره طبقۀ قرنی بدون حسی است که کاملاً مهندم بر جسم حلیمی و دارای دو سطح است: اول سطح خارجی آنرا شکنجها و شیاره هایی که ذکر شده ثقبه های وسیعی است که معبر موهها و فوهات جرابهای دهنی و مجاری عرقند. دویم سطح داخلی که بسطح حلمی ادمه ملاصق و بواسطۀ خانه خانه های صغار زیادی که حلیمه ها در آنها مستقر و مثل غلافی آنها را احاطه نموده اند حفر شده است. گاهی دو حلیمه در یک لولۀ بشره جمع میشوند از سطح داخل بشره و از فزونیهایی که در کنارهای سنخها حاصل شده اند استطالهای شعریۀ بسیار دقیقی خارج میشوند که همان مجاری مخرجۀ غدد حامل عرقند که در خارج بشره باز میشوند استطالهای دیگر از آن خارج شده بمجاری مخرجۀ غدد دهنیه و بجرابهای شعریه میروند بقسمی که بهر سو یک غلاف بشره احاطه مینماید. بالجمله در مجاری غدد عرقیه ورقۀ بشره بسیار نازک میشود. (از تشریح میرزا علی). و رجوع به ص 691 به بعد همین کتاب شود، در فارسی اغلب بر ظاهر پوست چهره و خود روی و گونه ها اطلاق شود: و کسری را بمشاهدات اثر رنجی که در بشرۀ برزویه هرچند پیداتر بود رقتی عظیم آمد. (کلیله و دمنه). که اثر تغیر در هیأت و بشرۀ همایون توان دید. (سندبادنامه ص 222). و آثار تغیر و تفکر در بشرۀ میمون که صحیفۀ اقبال و دیباچۀ جلال است مشاهده میتوان کرد. (سندبادنامه ص 38). از آنجا که حس بشریت است با حسن بشرۀ او میلی بود. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
که جای در کوه دارد، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : قوعله، عقاب کوه باش، (منتهی الارب، یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(اُ لی ی)
نام کوهی معروف نزدیک اجا وسلمی، دو کوه قبیلۀ طی و در آنجا مردابی است به پهنای هفت فرسنگ که آب باران در آن گرد آید، تلخ مزه
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ)
ابوعبید سکونی گوید: حبشی کوهی است در خاور سمیراء، از آنجا به آبی از حارث بن ثعلبه موسوم به ’خوه’ روند. و دیگران گویند: حبشی به تحریک، کوهی در بلاد بنی اسد است. و در کتاب اصمعی آمده است: کوهی است مشترک میان چندین قبیله و به اطراف آن آبها باشد، مانند ’شبکه’ و ’خوه’ و ’رجیعه’ و ’ذنبه’ و ’ثلاثان’ و همه آنها ازآن بنی اسد است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
نام کوهی است. ابومحمد الاسود گوید: لبنی در بلاد جذام باشدو ابوزیاد گوید عمرو بن کلاب راست. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
کوهی است به آفریقا. (منتهی الارب). و در فتوحات اسلامی از آن یاد شده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
کوهی است در عدنه، از آنجا تا نقرۀ بنی مره بن عوف بن کعب یک روز راه است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
کوهی است خرد در راه مکه. (منتهی الارب). گویند کوهی است در راه مکه، که ’ذات عرق’ از آن مأخوذ است. (از معجم البلدان). و رجوع به عرق (ذات...) شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
کوهی است مشرف بر شهر ’فاس’ در المغرب. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ رَ)
کوه کوه طبرک، در کتاب النقض در این باره آمده است:دانم که کوه طبرک آن جا نبود. (کتاب النقض ص 533)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
نام کوهی است میان ترکستان شوروی و ترکستان شرقی متعلق به چین. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِخَ)
در تداول عامه، احمقی. ابلهی. (فرهنگ فارسی معین). صفت کله خر. و رجوع به کله خر شود
لغت نامه دهخدا
(حَتْ تا)
نام کوهی از عمان یا جبله. (معجم البلدان از خط ابن مختار از خط وزیر مغربی)
لغت نامه دهخدا
(فُ وَ / وِیِ بَرْ ری)
بلسکی است. (فهرست مخزن الادویه). روناس بیابانی. حب الصبیان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دِ بَرْ ری)
بیخ قسم مادۀ عنب الدب است که به ترکی مردارآغاجی نامند. و در کرمان بسیار میباشد، به سطبری ساعد و از ذرعی زیاده و ابلق وبادهنیت و خوشبو است. و در افعال بسیار ضعیف تر از عود هندی، و بدل او نمی شود. (از تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(تِ بَرْ ری)
بلسکی. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(چِلْ لَ / لِ بُ)
رجوع به چله بری کردن شود
لغت نامه دهخدا
(مِ بَرْ ری)
موسیر. سیر صحرائی. ثوم الکلب. ثوم الحیه. مطر قال. (ابن البیطار). اسقوردیون. شقردیون. (ابن البیطار). رجوع به ثوم الحبه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ لِ / بَلْ لِ بُ)
مرکّب از: بله، محرف بلی + بری اسم از بریدن، اقرار گرفتن از عروس و اولیاء او در قبول ازدواج. عمل اجازۀ تزویج گرفتن دختر از کسان او. عقد نکاح. (یادداشت مرحوم دهخدا)، گفتگو برای تعیین شرایط عقد و میزان حقوق زن و شوهر. (فرهنگ لغات عامیانه)، بله بران. و رجوع به بله بران شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سنگتراش در کوه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شَ را)
کوهی است به تهامه. (از منتهی الارب) (آنندراج). راهی است بین تهامه و یمن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
کوهی است که در آن معدنی از طلاست. (الجماهر بیرونی ص 270)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کله خری
تصویر کله خری
احمقی ابلهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبود بری
تصویر کبود بری
حالت و کیفیت کبود بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار بری
تصویر کار بری
عمل کاربر فیصله امور بانجام رسانیدن کارها بسرعت و خوبی
فرهنگ لغت هوشیار
عملی از قبیل عزایم، (در اصطلاح بانوان تهرانی) بسیار آمدن و رفتن از روی چیزی مانند سفره و جامه گسترده
فرهنگ لغت هوشیار
آری بری: گفت و گوهای پیش از پیوند زناشویی صحبتها و قول و قرارهای قبل از عروسی بین خانواده های عروس و داماد
فرهنگ لغت هوشیار
از ارتفاعات کلاردشت شهرستان چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی